شاه نعمتالله ولی:حزنی آمد به نزدم صبحگاه ره ندادم شد ز پیشم رو سیاه
❈۱❈
حزنی آمد به نزدم صبحگاه
ره ندادم شد ز پیشم رو سیاه
در طریق عاشقی مردانه باش
تا رسی در بارگاه پادشاه
❈۲❈
رهزنان در راه بسیارند لیک
رهبری جو تا نگردد دین تباه
سالک رهدار می دانی که کیست
آن که راه خویشتن دارد نگاه
❈۳❈
راه تجرید است اگر ره می روی
بگذر از اسباب ملک و مال و جاه
در طریق حق گناه تو توئی
بگذر از خود گر نمی خواهی گناه
❈۴❈
بزم سید جوی و کوی می فروش
روید از این خانهٔ بی راه آه
کامنت ها