شاه نعمتالله ولی:یاریست یار یاران یاری چگونه یاری یاری که می توان گفت داریم یار غاری
❈۱❈
یاریست یار یاران یاری چگونه یاری
یاری که می توان گفت داریم یار غاری
یاری اگر ز یاری باری رسید بر وی
ما را نبود هرگز از یار خویش باری
❈۲❈
نقش خیال رویش بر دیده می نگاریم
در چشم ما نظر کن روشن ببین نگاری
جز عاشقی و رندی کار دگر نداریم
مستانه در خرابات مائیم و خواندگاری
❈۳❈
در عین ما نظر کرد خلوتسرای خود دید
بر جای خویش بنشست بگرفته خوش کناری
می نوش ساغر می می بوس دست ساقی
باشد که بگذرانی رندانه روزگاری
❈۴❈
جام جهان نمائی بستان ز نعمت الله
تا رو به تو نماید خورشید بی غباری
کامنت ها