شاه نعمتالله ولی:از دوئی بگذر که تا یابی یکی در وجود آن یکی نبود شکی
❈۱❈
از دوئی بگذر که تا یابی یکی
در وجود آن یکی نبود شکی
نقد گنج کنت کنزا را طلب
چون گدایان چند جوئی پولکی
❈۲❈
صد هزار آئینه گر بنمایدت
آن یکی را می نگر در هر یکی
عقل خود را دید از خود بی خبر
خودنمائی می کند خود بینکی
❈۳❈
شعر ما گر عارفی باشد خوشی
ذوق اگر داری بکن تحسینکی
زر یکی و تنگهٔ زر بیشمار
آن یکی را می شمارش نیککی
❈۴❈
نیک نبود منکر آل عبا
ور بود نبود بهه جز بد دینکی
کامنت ها