شاه نعمتالله ولی:آبروی ما ز اشک چشم ماست همچو ما با آبروی خود کجاست
❈۱❈
آبروی ما ز اشک چشم ماست
همچو ما با آبروی خود کجاست
بحر عشق ما کرانش هست نیست
غرقه ای داند که با ما آشناست
❈۲❈
حال ما گر عاشقی پرسد بگو
رند مستی فارغ از هر دو سراست
بینوائی گر گدای کوی اوست
نزد درویشان گدای پادشاست
❈۳❈
غیر عشق او حکایاتست و بس
جز هوای او دگر باد صبا است
درد باید درد باید درد درد
درد دل می کش که درد دل دواست
❈۴❈
نعمت الله دُرد دردش نوش کرد
آفرین بر وی که او همدرد ماست
کامنت ها