شاه نعمتالله ولی:نور چشمت در نظر پیداست نظری کن ببین که او با ماست
❈۱❈
نور چشمت در نظر پیداست
نظری کن ببین که او با ماست
نقش رویش خیال می بندم
دیدهٔ ما به دیدنش پیداست
❈۲❈
آفتابست او و ما سایه
ما حبابیم و عین ما دریاست
مبتلای بلای بالائیم
خوش بلائی که عشق او بالاست
❈۳❈
می جام بقا اگر نوشی
خانهٔ میفروش دار بقاست
دُرد درش مدام می نوشم
چه کنم دُرد درد صاف دواست
❈۴❈
نعمت الله برای سرمستان
مجلس عاشقانه ای آراست
کامنت ها