شاه نعمتالله ولی:از خرابات می رسم سرمست فارغ از نیست ایمنم از هست
❈۱❈
از خرابات می رسم سرمست
فارغ از نیست ایمنم از هست
عین ما را به عین ما بیند
هرکه در بحر ما به ما پیوست
❈۲❈
ننگ و نام نکو به دست آورد
آنکه از ننگ و نام خود وارست
دست من تا گرفت دست نگار
وه چه دستان که می کند زان دست
❈۳❈
مرغ جانم برای دانهٔ خال
شده در دام زلف او پابست
عهد بستیم با سر زلفش
ما بر آنیم گرچه او بشکست
❈۴❈
از سر کاینات برخیزد
هر که با سیدم دمی بنشست
کامنت ها