شاه نعمتالله ولی:چشم ما از نور رویش روشنست مهر و مه چون یوسف و پیراهنست
❈۱❈
چشم ما از نور رویش روشنست
مهر و مه چون یوسف و پیراهنست
نور اول روح اعظم خوانمش
بلکه او جان است و عالم چون تنست
❈۲❈
مجلس او بزم سرمستان بود
جرعه ای از جام او شیر افکنست
عشق می گوید سخنها ورنه عقل
در بیان آن معانی الکنست
❈۳❈
کی گریزد عاشق از خار جفا
کاو چو بلبل در هوای گلشنست
خود کجا آید به چشم ما بهشت
بر در میخانه ما را مسکن است
❈۴❈
نعمت الله را بسی جستم به جان
چون بدیدم نعمت الله با من است
کامنت ها