شاه نعمتالله ولی:چشم چراغ من ز نور روی جانان روشنست بنگر چنین نور خوشی در دیدهٔ جان منست
❈۱❈
چشم چراغ من ز نور روی جانان روشنست
بنگر چنین نور خوشی در دیدهٔ جان منست
نقش خیالی می کشم بر دیدهٔ دیده مدام
می بین به نور چشم ما کاین یوسف و پیراهنست
❈۲❈
با ما در این دریا در آب نگر حباب و آب را
هریک حبابی پر ز ما مانندهٔ جان و تن است
عشق آتشی افروخته عود دل ما سوخته
چون موم بگدازد ترا گر خود وجودت آهنست
❈۳❈
اصل عدد باشد یکی گر صد شماری ور هزار
آدم که فرزندش توئی اصل همه مرد و زنست
در غار دل با یار غار یکدم حضوری خوش بر آر
خوش باشد آن یاری که او اینجا مُدامش مسکنست
❈۴❈
نور جمال سیدم عالم منور ساخته
در چشم مست من نگر کز نور رویش روشنست
کامنت ها