شاه نعمتالله ولی:دُرد درد دل بود درمان ما خوش بود دردی چنین با جان ما
❈۱❈
دُرد درد دل بود درمان ما
خوش بود دردی چنین با جان ما
عشق او بحریست ما غرقه در او
گو درآ در بحر بی پایان ما
❈۲❈
ای که گوئی جان به جانان می دهم
جان چه باشد پیش آن جانان ما
مجلس عشقست و ما مست و خراب
سر خوشند از ذوق ما رندان ما
❈۳❈
عشق او گنجی و دل ویرانه ای
گنج او جو در دل ویران ما
دل ببر از جان شیرین می برد
صد هزاران منتش بر جان ما
❈۴❈
دوستدار نعمت الله خودیم
نعمت الله باشد از یاران ما
کامنت ها