شاه نعمتالله ولی:آتش عشق تو دل در بر بسوخت باز زرین بال عقلم پر بسوخت
❈۱❈
آتش عشق تو دل در بر بسوخت
باز زرین بال عقلم پر بسوخت
شمع عشقت آتشی در ما فکند
عود جانم در دل مجمر بسوخت
❈۲❈
آتشی از سوز سینه بر زدم
عقل چون پروانه پا تا سر بسوخت
سوخته بودم آتش عشقت دگر
خوش برافروخت و مرا خوشتر بسوخت
❈۳❈
غیرت عشق تو بر زد آتشی
هرچه بود از غیر خشک و تر بسوخت
غرقهٔ بحر زلالیم ای عجب
جان ما از تشنگی در بر بسوخت
❈۴❈
تاب نور آفتاب مهر تو
شد پدید و مؤمن و کافر بسوخت
عکس رویت بر رخ ساغر فتاد
آب آتش رنگ در ساغر بسوخت
❈۵❈
گرچه عالم سوخت از عشقت ولی
همچو سید دیگری کمتر بسوخت
کامنت ها