شاه نعمتالله ولی:عاشقی جان را به جانان داد و رفت ماند این دنیای بی بنیاد و رفت
❈۱❈
عاشقی جان را به جانان داد و رفت
ماند این دنیای بی بنیاد و رفت
در خرابات مغان مست و خراب
سر به پای خم می بنهاد و رفت
❈۲❈
قطره آبی به دریا در فتاد
چون توان کردن چنین افتاد و رفت
شاهبازی بود در بند وجود
بند را از پای خود بنهاد و رفت
❈۳❈
زندهٔ جاوید شد آن زنده دل
تا نگوئی مرده شد بر باد و رفت
سرعت ایجاد و اعدام وی است
در زمانی ماهروئی زاد و رفت
❈۴❈
بنده بودم ، بندگی کردم مدام
سید آمد بنده شد آزاد و رفت
کامنت ها