شاه نعمتالله ولی:به خرابات مغان بی سر و پا خواهم رفت دردمندانه به امید دوا خواهم رفت
❈۱❈
به خرابات مغان بی سر و پا خواهم رفت
دردمندانه به امید دوا خواهم رفت
باز زنار سر زلف بتی خواهم بست
من سودا زده در دام بلا خواهم رفت
❈۲❈
گنج در گوشهٔ میخانهٔ سرمستان است
از چنین جای خوشی بنده کجا خواهم رفت
چون سر دار فنا دار بقا می بخشد
عاشقانه به سردار فنا خواهم رفت
❈۳❈
می روم تا به سراپردهٔ او مست و خراب
بر در عاقل مخمور چرا خواهم رفت
به امیدی که مگر خاک در او گردم
میل دارم که چه بادی به هوا خواهم رفت
❈۴❈
ای که گوئی به کجا می رود این سید ما
از خدا آمده بودم به خدا خواهم رفت
کامنت ها