شاه نعمتالله ولی:جان بی جانان تن بی جان بود خوش نباشد جان که بی جانان بود
❈۱❈
جان بی جانان تن بی جان بود
خوش نباشد جان که بی جانان بود
کنج دل گنجینهٔ عشق وی است
آنچنان گنجی در این ویران بود
❈۲❈
چشم ما بسته خیالش در نظر
روشنی دیدهٔ ما آن بود
آفتابست او و عالم سایه بان
این چنین پیدا چنان پنهان بود
❈۳❈
دل به دریا ده بیا با ما نشین
زانکه اینجا بحر بی پایان بود
دو نماید صورت و معنی یکی است
موج و دریا نزد ما یکسان بود
❈۴❈
نعمت الله در خرابات مغان
دیدم او ساقی سرمستان بود
کامنت ها