شاه نعمتالله ولی:دل که بی دلبر بود بی جان بود خوش بود جانی که با جانان بود
❈۱❈
دل که بی دلبر بود بی جان بود
خوش بود جانی که با جانان بود
نور او در دیدهٔ ما رو نمود
گرچه از چشم شما پنهان بود
❈۲❈
کنج دل گنجینهٔ عشق ویست
جای گنجش در دل ویران بود
هر که دید آئینهٔ گیتی نما
بر جمال خویشتن حیران بود
❈۳❈
ذوق ما از عقل می پرسی مپرس
این کسی داند که او را آن بود
کشتهٔ او زندهٔ جاوید شد
پیش او مردن مرا آسان بود
❈۴❈
نعمت الله در خرابات مغان
ساقی سرمست می نوشان بود
کامنت ها