شاه نعمتالله ولی:سنبل زلف او پریشان شد حال جمعی نکو پریشان شد
❈۱❈
سنبل زلف او پریشان شد
حال جمعی نکو پریشان شد
باد با زلف او دمی دم زد
زلف او هم بر او پریشان شد
❈۲❈
جمع بودیم از پریشانی
جمع ما مو به مو پریشان شد
گفت و گو در میان ما آمد
قصه از گفتگو پریشان شد
❈۳❈
آن چنان جمع و این چنین جمعی
من ندانم که چون پریشان شد
زلف او مجمع دل ما بود
گرچه از ما و تو پریشان شد
❈۴❈
نعمت الله به عشق زلف نگار
آمد و سو به سو پریشان شد
کامنت ها