شاه نعمتالله ولی:بحر عشقش را کران پیدا نشد واصل دریای او جز ما نشد
❈۱❈
بحر عشقش را کران پیدا نشد
واصل دریای او جز ما نشد
در سرابستان مستان ره نبرد
هر که چون ما سو به سو جویا نشد
❈۲❈
دیدهٔ ما تا نظر از وی نیافت
چشم نابینای ما بینا نشد
جان ما تا مبتلای او نگشت
کار دل در عاشقی والا نشد
❈۳❈
سرفرازی در میان ما نیافت
هر که را سر در سر سودا نشد
در حریم عشق عاشق پی نبرد
در ره معشوق تا پویا نشد
❈۴❈
هر پریشان کو نشد از جمع ما
دولت پنهانیش پیدا نشد
هر که آمد سوی ما سرمست رفت
هیچکس تشنه از این دریا نشد
❈۵❈
تا حدیث عشقبازی گفته اند
همچو سید دیگری گویا نشد
کامنت ها