شاه نعمتالله ولی:هر کجا صاحبجمالی رو نمود روی او دیدم چو برقع برگشود
❈۱❈
هر کجا صاحبجمالی رو نمود
روی او دیدم چو برقع برگشود
دیدمش در آینه عین العیان
آینه او بود دوری می نمود
❈۲❈
آفتاب خاطرم تا روشنست
ذرهٔ بی مهر او هرگز نبود
هر چه موجودست از جود ویست
خود کجا موجود باشد بی وجود
❈۳❈
ساجد و مسجود نزد ما یکیست
سجده می کن تا ببینی در سجود
دوش رفتم درخرابات مغان
ساقی سرمست دیدم یار بود
❈۴❈
نکته های عارفانه سیدم
خود به خود می گفت و از خود می شنود
کامنت ها