شاه نعمتالله ولی:ساقی ز کرم نواخت ما را خمخانه بریخت بر سر ما
❈۱❈
ساقی ز کرم نواخت ما را
خمخانه بریخت بر سر ما
ما جام و بر آب چون حبابیم
دریاب ز ما و ما ز دریا
❈۲❈
عشقست که هیچ جا ندارد
هر جا می جو تو جای بی جا
در دیدهٔ مست ما توان دید
آن نور ولی به چشم بینا
❈۳❈
آئینه از او وجود دارد
او نیز به آینه هویدا
با شمع جمال او چه باشد
پروانهٔ عقل بی سر و پا
❈۴❈
رندیم و حریف نعمت الله
هرگز نکنیم توبه حاشا
کامنت ها