شاه نعمتالله ولی:آب چشم ما به هر سو رو نهاد اشک خون آلود ما بر رو نهاد
❈۱❈
آب چشم ما به هر سو رو نهاد
اشک خون آلود ما بر رو نهاد
جز خیال روی او نقشی ندید
دیدهٔ ما تا نظر را برگشاد
❈۲❈
تا ببوسد خاک پایش آفتاب
بر سر کویش رسید و سر نهاد
داد ساقی داد سرمستان تمام
زاهد مخمور را جامی نداد
❈۳❈
ای که گوئی عقل استادی خوشست
عقل مزدور است و عشقش اوستاد
لحظه ای بی او نمی خواهیم عمر
جان ما بی عشق او یک دم مباد
❈۴❈
نعمت الله رفت یاد او به خیر
یاد بادا نعمت الله یاد باد
کامنت ها