شاه نعمتالله ولی:بر هر دریکه رفتیم بر ما روان گشودند پرده چو برگرفتند روئی به ما نمودند
❈۱❈
بر هر دریکه رفتیم بر ما روان گشودند
پرده چو برگرفتند روئی به ما نمودند
از هر دریچه ماهی با ما کرشمه کردند
و آن دلبران سرمست دلهای ما ربودند
❈۲❈
نقشش خیال عالم باشد حباب بر آب
پیدا شدند و رفتند گوئی که خود نبودند
گوئی شراب خانه در بسته اند یا نه
آری درین زمانه آن در به ما گشودند
❈۳❈
یاران رند سرمست در پای خم فتادند
سرها نهاده بر خاک گوئی که در سجودند
معشوق و عشق و عاشق باشد یکی و سه نام
گر اندکند و بسیار مجموع یک وجودند
❈۴❈
مستانه جان و جانان با همدگر نشستند
اسرار نعمت الله گفتند و هم شنودند
کامنت ها