شاه نعمتالله ولی:گر بیابی عارفی صاحبدلی خدمت او کن که گردی مقبلی
❈۱❈
گر بیابی عارفی صاحبدلی
خدمت او کن که گردی مقبلی
خدمت صاحبدلان می کن به جان
تا بیابی منصب اهل دلان
❈۲❈
خدمت این طایفه مردانه کن
جان فدای خدمت جانانه کن
سر بنه بر پای مردان خدا
تا چو ما سرور شوی در دو سرا
❈۳❈
ترک این دنیی کن و عقبی بمان
تا فدای تو شود هم این و آن
غیر محبوب از دل خود دور کن
بگذر از ظلمت هوای نور کن
❈۴❈
بعد از آن بگذر ز نور ای نور چشم
تا ببینی نور او منظور چشم
چیست عالم نزد یاران سایه اش
سایه را مان و ببین همسایه اش
❈۵❈
در نظر آئینهٔ گیتی نما
می نماید نور چشم ما به ما
او یکی و اعتبارش صد هزار
ز اعتبارات آن یکی شد صد هزار
❈۶❈
در صد آئینه یکی پیدا شده
آن یکی با هر یکی پیدا شده
او یکی و اعتباراتش بسی
نیک دریاب و مگو با هر کسی
کامنت ها