شاه نعمتالله ولی:گرم باش و آتشی خوش برفروز خرقه و سجاده و هستی بسوز
❈۱❈
گرم باش و آتشی خوش برفروز
خرقه و سجاده و هستی بسوز
صورت و معنی به این و آن گذار
دنیی و عقبی به جسم و جان گذار
❈۲❈
جام می بگذار و ساقی را طلب
تا چو رندان مستی ای یابی عجب
بعد از آن مستی چو ما هشیار شو
عارفانه بر سر بازار شو
❈۳❈
تا ببینی آن یکی اندر یکی
خود یکی باشی و باشی نیککی
هر کجا کنجیست گنجی در وی است
کنج دل بی گنج عشق وی کی است
❈۴❈
هر صدف در بحر ما دُر خوشاب
باشد آن حاصل ولی از عین آب
گوهر ار جوئی درین دریا بجو
جوهر دُر یتیم از ما بجو
❈۵❈
عین او در عین اعیان رو نمود
چون نظر فرمود غیر او نمود
یک حقیقت صد هزارش اعتبار
آن یکی باشد یکی نی صد هزار
❈۶❈
قطره و موج و حباب و جو نگر
عین این دریای ما نیکو نگر
درصد آئینه یکی چون رو نمود
صد نمود اما به جز یک رو نبود
❈۷❈
جامی از می پر ز می داریم ما
جرعه ای با غیر نگذاریم ما
در خرابات مغان رندان تمام
می خورند شادی سید والسلام
کامنت ها