شاه نعمتالله ولی:ز ذوق خود تو را آگاه کردم بهانه آفتاب و ماه کردم
❈۱❈
ز ذوق خود تو را آگاه کردم
بهانه آفتاب و ماه کردم
دوئی بگذار تا باشی یگانه
مراد ما یکی دیگر بهانه
❈۲❈
درآ در حلقهٔ رندان سرمست
تو را گر میل ذوق عارفانست
فنا شو تا بقا یابی ز باقی
سبو می کش که یابی لطف ساقی
❈۳❈
خراباتست و ما مست و خرابیم
چو رندان اوفتاده در شرابیم
ز بحری قطره ای گفتم عیانش
معانی خوشی کردم بیانش
❈۴❈
ز شرک خودپرستی گر برستی
به غیر از حضرت حق کی پرستی
خیال غیر خوابی می نماید
همه عالم سرابی می نماید
❈۵❈
به بزم عاشقان ما گذر کن
دمی در چشم مست ما نظر کن
طلب کن گنج اسمای الهی
اگر یابی بیابی پادشاهی
❈۶❈
اگر اسم و مسمی را بدانی
به ذوق این شرح اسما را بخوانی
کامنت ها