شاه نعمتالله ولی:در هر آن پیرهن که خواهی مرد خواه کرباس گیر و خواهی برد
❈۱❈
در هر آن پیرهن که خواهی مرد
خواه کرباس گیر و خواهی برد
هم در آن پیرهن شوی محشور
در ما صبیح دیده ام مسطور
❈۲❈
آنکه گوید که پیرهن این است
گو بگو ظاهر سخن این است
ور بگوید که پیرهن بدن است
یوسفی در درون پیرهن است
❈۳❈
ممکن است این و آن ولی بر ما
پیرهن از صفت بود جان را
جامهٔ جان چنان که یافته ای
هم تو پوشی همان که بافته ای
❈۴❈
آنچه رشتی و بافتی جانا
خود بپوشی پلاس یا دیبا
گر پلاس است جامه ات آن دم
هیچ سودی ندارت ماتم
❈۵❈
ور حریر است و جامهٔ شاهی
خوش بپوشش که خوشتر از ماهی
پیرهن چون برون کنی از تن
هنر و عیب تن شود روشن
❈۶❈
آشکارا شود چنانکه بود
بنماید به تو همان که بود
جامه از علم وز عمل می دوز
جامه دوزی بیا ز ما آموز
❈۷❈
خلعت خاص پوش سلطانی
حیف باشد که برهنه مانی
خرقه دوزم ز وصلهٔ اخلاق
بهر یاران خود علی الاطلاق
❈۸❈
هرکه را پیرهن چنین باشد
یوسف او در آستین باشد
گر چه بسیار جامه بخشیدیم
به از این جامه ای نپوشیدیم
❈۹❈
بستان یادگار ما درپوش
تاج بر سر نه و علم بر دوش
جامهٔ آخرت چنین باشد
آخر این سخن همین باشد
❈۱۰❈
گفت پیغمبر خدا که خدا
این چنین گفت از کرم با ما
هر که داند که من که سلطانم
گر به بخشم گناه بتوانم
❈۱۱❈
عفو فرمایمش گناه تمام
هیچ باکم نه از خواص و عوام
سخنی با موحد است ای یار
هر که شرک آورد رود در ناز
❈۱۲❈
ما نداریم شرک و میداند
گر به بخشد گناه بتواند
پای تا سر همه گنه کاریم
لیکن امید عفو می داریم
کامنت ها