شهریار:هر سحر یاد کز آن زلف و بناگوش کنیم روز خود با شب غم دست در آغوش کنیم
❈۱❈
هر سحر یاد کز آن زلف و بناگوش کنیم
روز خود با شب غم دست در آغوش کنیم
بلبلانیم که گر لب بگشائیم ای گل
همه آفاق در اوصاف تو مدهوش کنیم
❈۲❈
شب هجران چو شود صبح و برآید خورشید
داستان غم دوشینه فراموش کنیم
هوش اگر آفت عشق تو شود زان لب لعل
عشوه ای صاعقه خرمن آن هوش کنیم
❈۳❈
امل دل را نبود تفرقه ای جان بازآ
قصه معرفت این است اگر گوش کنیم
اشک روشنگر چشم است ولیکن نه چنان
که چراغ دل افروخته خاموش کنیم
❈۴❈
خون دل ریخته ترک نگهی کو رستم
تا ز توران طلب خون سیاووش کنیم
شهریارا غزل نغز تو قولیست قدیم
سخنی تازه گرت هست بگو گوش کنیم
کامنت ها