شهریار:بزن که سوز دل من به ساز میگویی ز ساز دل چه شنیدی که باز میگویی
❈۱❈
بزن که سوز دل من به ساز میگویی
ز ساز دل چه شنیدی که باز میگویی
مگر چو باد وزیدی به زلف یار که باز
به گوش دل سخنی دلنواز میگویی
❈۲❈
مگر حکایت پروانه میکنی با شمع
که شرح قصه به سوز و گداز میگویی
به یاد تیشه فرهاد و موکب شیرین
گهی ز شور و گه از شاهناز میگویی
❈۳❈
کنون که راز دل ما ز پرده بیرون شد
بزن که در دل این پرده راز میگویی
به پای چشمه طبع من این بلند سرود
به سرفرازی آن سروناز میگویی
❈۴❈
به سر رسید شب و داستان به سر نرسید
مگر فسانه زلف دراز میگویی
به سوی عرش الهی گشودهام پر و بال
بزن که قصه راز و نیاز میگویی
❈۵❈
نوای ساز تو خواند ترانه توحید
حقیقتی به زبان مجاز میگویی
ترانه غزل شهریار و ساز صباست
بزن که سوز دل من به ساز میگویی
کامنت ها