شهریار:فریب رهزن دیو و پری تو چون نخوری که راه آدم و حوا زده است دیو و پری
❈۱❈
فریب رهزن دیو و پری تو چون نخوری
که راه آدم و حوا زده است دیو و پری
به پردهداری شب بود عیب ما پنهان
ولی سپیدهدمان میرسد پردهدری
❈۲❈
سرود جنگل و دریاچه سنفونیهایی است
برون ز دایره درک و رانش بشری
به باغ چهچه سحر بلبلان سحر
به کوه قهقه شوق کبکهای دری
❈۳❈
زمینهایست سکوت از برای صوت و صدا
ولی سکوت طبیعت ز بان لال و کری
از آن زمان که دلم در به در ترا جوید
حبیب من چه دلی دادهام به دربهدری
❈۴❈
سرشک و دیده جمال تو مینمایندم
یکی به آینهسازی دگر به شیشهگری
به تیر عشق تو تا سینهها سپر نشود
چه عمرها که به بیهوده میشود سپری
❈۵❈
پناه سایه آزادگی است بر سر سرو
که جور اره نبیند به جرم بیثمری
تو شهریار به دنبال خواجه رو تنها
که این مجامله هم برنیامد از دگری
کامنت ها