شهریار:خلوتم چراغان کن ای چراغ روحانی ای ز چشمه نوشت چشم و دل چراغانی
❈۱❈
خلوتم چراغان کن ای چراغ روحانی
ای ز چشمه نوشت چشم و دل چراغانی
سرفرازی جاوید در کلاه درویشی است
تا فرو نیارد کس سر به تاج سلطانی
❈۲❈
تا به کوی میخانه ایستادهام دربان
همتم نمیگیرد شاه را به دربانی
تا کران این بازار نقد جان به کف رفتم
شادیش گران دیدم اندهش به ارزانی
❈۳❈
هر خرابه خود قصریست یادگار صد خاقان
چون مدائنش بشنو خطبههای خاقانی
عقده سرشک ای گل باز کن چو بارانم
چند گو بگیرد دل در هوای بارانی
❈۴❈
از غبار امکانت چشمه بقا زاید
گر به اشک شوق ای دل این غبار بنشانی
برشدن ز چاه شب از چراغ ماه آموز
تا به خنده در آفاق گل به دامن افشانی
❈۵❈
شمع اشکبارم داد در شب جدایی یاد
با زبان خاموشی شیوه خداخوانی
از حصار گردونم شب دریچهای بگشا
گو رسد به خرگاهت نالههای زندانی
❈۶❈
گلهاش به پیرامن زهرهام چراند چشم
چند گو در این مرتع نیْزنی و چوپانی
ساحل نجاتی هست ای غریق دریا دل
تا خراج بستانی زین خلیج طوفانی
❈۷❈
وقت خواجه ما خوش کز نوای جاویدش
نغمهساز توحید است ارغنون عرفانی
روی مسند حافظ شهریار بیمایه
تا کجا بینجامد انحطاط ایرانی
کامنت ها