شهریار:ای چشم خمارین که کشد سرمه خوابت وی جام بلورین که خورد باده نابت
❈۱❈
ای چشم خمارین که کشد سرمه خوابت
وی جام بلورین که خورد باده نابت
خواهم همه شب خلق به نالیدن شبگیر
از خواب برآرم که نبینند به خوابت
❈۲❈
ای شمع که با شعله دل غرقه به اشکی
یارب تو چه آتش که بشویند به آبت
ای کاخ همایون که در اقلیم عقابی
یارب نفتد ولوله وای غرابت
❈۳❈
در پیچ و خم و تابم از آن زلف خدا را
ای زلف که داد این همه پیچ و خم و تابت
عکسی به خلایق فکن ای نقش حقایق
تا چند بخوانیم به اوراق کتابت
❈۴❈
ای پیر خرابات چه افتاده که دیریست
در کنج خرابات نبینند خرابت
دیدی که چه غافل گذرد قافله عمر
بگذاشت به شب خوابت و بگذشت شبابت
❈۵❈
آهسته که اشکی به وداعت بفشانیم
ای عمر که سیلت ببرد چیست شتابت
ای مطرب عشاق که در کون و مکان نیست
شوری به جز از غلغله چنگ و ربابت
❈۶❈
در دیر و حرم زخمه سنتور عبادت
حاجی به حجازت زد و راهب به رهابت
ای آه پر افشان به سوی عرش الهی
خواهم که به گردی نرسد تیر شهابت
❈۷❈
شهریست بهم یار و من یک تنه تنها
ای دل به تو باکی نه که پاکست حسابت
کامنت ها