شهریار:امشب ای ماه به درد دل من تسکینی آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
❈۱❈
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی
کاهش جان تو من دارم و من میدانم
که تو از دوری خورشید چهها میبینی
❈۲❈
تو هم ای بادیهپیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی
هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی
❈۳❈
همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی
من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که توام آینه بخت غبارآگینی
❈۴❈
باغبان خار ندامت به جگر میشکند
برو ای گل که سزاوار همان گلچینی
نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید
که کند شکوه ز هجران لب شیرینی
❈۵❈
تو چنین خانه کن و دلشکن ای باد خزان
گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی
کی بر این کلبه طوفانزده سر خواهی زد
ای پرستو که پیامآور فروردینی
❈۶❈
شهریارا گر آیین محبت باشد
جاودان زی که به دنیای بهشت آیینی
کامنت ها