شهریار:سپاه صبح زد از ماه خیمه تا ماهی ستاره کوکبه آفتاب خرگاهی
❈۱❈
سپاه صبح زد از ماه خیمه تا ماهی
ستاره کوکبه آفتاب خرگاهی
به لاجورد افق ته کشیده برکه شب
مه و ستاره تپیدن گرفته چون ماهی
❈۲❈
صلای رحلت شب داد و طلعت خورشید
خروس دهکده از صیحه سحرگاهی
به جستجوی تو ای صبح در شبان سیاه
بسا که قافله آه کردهام راهی
❈۳❈
نمانده چشمه آب بقا به ظلمت دهر
به جز چراغ جمال بقیت اللهی
برآی از افق ای مشعل هدایت شرق
برآر گله این گمرهان ز گمراهی
❈۴❈
ز سایهای که به خاک افکنی خوشم چه کنم
همای عرش کجا و کبوتر چاهی
بشارتی به خدا خواندن و خدا دیدن
که این بشر همه خودبینی است و خودخواهی
❈۵❈
به گوش آنکه صدای خدا نمیشنود
حدیث عشق من افسانهای بود واهی
تو کوه و کاه چه دانی که شهریارا چیست
به کوه محنت من بین و چهره کاهی
کامنت ها