شهریار:کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
❈۱❈
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست
❈۲❈
ماه من نیست در این قافله راهش ندهید
کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست
ما هم از آه دل سوختگان بی خبر است
مگر آئینه شوق و دل آگاهش نیست
❈۳❈
تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است
خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست
خواهم اندر عقبش رفت و بیاران عزیز
باری این مژده که چاهی بسر راهش نیست
❈۴❈
شهریارا عقب قافله کوی امید
گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست
کامنت ها