شهریار:به چشمک این همه مژگان به هم مزن یارا که این دو فتنه به هم میزنند دنیا را
❈۱❈
به چشمک این همه مژگان به هم مزن یارا
که این دو فتنه به هم میزنند دنیا را
چه شعبده است که در چشمکان آبی تو
نهفتهاند شب ماهتاب دریا را
❈۲❈
تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح
به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را
کمند زلف به دوش افکن و به صحرا زن
که چشم مانده به ره آهوان صحرا را
❈۳❈
به شهر ما چه غزالان که باده پیمایند
چه جای عشوه غزالان بادپیما را
فریب عشق به دعوی اشک و آه مخور
که درد و داغ بود عاشقان شیدا را
❈۴❈
هنوز زین همه نقاش ماه و اختر نیست
شبیهسازتر از اشک من ثریا را
اشاره غزل خواجه با غزاله تست
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
❈۵❈
به یار ما نتوان یافت شهریارا عیب
جز این قدر که فراموش میکند ما را
کامنت ها