شهریار:یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
❈۱❈
یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد
من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست
درد آن بود که از پا درمان من بیفتد
❈۲❈
یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست
دردانه ام ز چشم گریان من بیفتد
ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من
ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد
❈۳❈
از گوهر مرادم چشم امید بسته است
این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد
من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان
گردون کجا به فکر سامان من بیفتد
❈۴❈
خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا
گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد
کامنت ها