شهریار:آمد آن شاهد دل برده و جان بازآورد جانم از نو به تن آن جان جهان بازآورد
❈۱❈
آمد آن شاهد دل برده و جان بازآورد
جانم از نو به تن آن جان جهان بازآورد
اشک غم پاک کن ای دیده که در جوی شباب
آب رفته است که آن سرو روان بازآورد
❈۲❈
نوجوانی که غم دوری او پیرم کرد
باز پیرانه سرم بخت جوان بازآورد
گل به تاراج خزان رفت و بهارش از نو
تاج سر کرد و علیرغم خزان بازآورد
❈۳❈
پرئی را که به صد آینه افسون نشدی
دل دیوانه به فریاد و فغان بازآورد
دست عهدی که زدش بر در دل قفل وفا
درج عفت به همان مهر و نشان بازآورد
❈۴❈
تیر صیاد خطا رفت و ز دیوان قضا
پیک راز آمد و طغرای امان بازآورد
شهریارا ز خراسان به ری آوردش باز
آن خدائی که هم او از همدان بازآورد
کامنت ها