شهریار:شب به هم درشکند زلف چلیپایی را صبحدم سردهد انفاس مسیحایی را
❈۱❈
شب به هم درشکند زلف چلیپایی را
صبحدم سردهد انفاس مسیحایی را
گر از آن طور تجلی به چراغی برسی
موسی دل طلب و سینه سینایی را
❈۲❈
گر به آیینه سیماب سحر رشک بری
اشک سیمین طلبی آینهسیمایی را
رنگ رؤیا زدهام بر افق دیده و دل
تا تماشا کنم آن شاهد رؤیایی را
❈۳❈
از نسیم سحر آموختم و شعله شمع
رسم شوریدگی و شیوه شیدایی را
جان چه باشد که به بازار تو آرد عاشق
قیمت ارزان نکنی گوهر زیبایی را
❈۴❈
طوطیم گویی از آن قند لب آموخت سخن
که به دل آب کند شکر گویایی را
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی
بار پیری شکند پشت شکیبایی را
❈۵❈
شب به مهتاب رخت بلبل و پروانه و گل
شمع بزم چمنند انجمنآرایی را
صبح سرمیکشد از پشت درختان خورشید
تا تماشا کند این بزم تماشایی را
❈۶❈
جمع کن لشکر توفیق که تسخیر کنی
شهریارا قرق عزلت و تنهایی را
کامنت ها