شهریار:تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم روزی سراغ وقت من آئی که نیستم
❈۱❈
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آئی که نیستم
در آستان مرگ که زندان زندگیست
تهمت به خویشتن نتوان زد که زیستم
❈۲❈
پیداست از گلاب سرشکم که من چو گل
یک روز خنده کردم و عمری گریستم
طی شد دو بیست سالم و انگار کن دویست
چون بخت و کام نیست چه سود از دویستم
❈۳❈
گوهرشناس نیست در این شهر شهریار
من در صف خزف چه بگویم که چیستم
کامنت ها