شاطرعباس صبوحی:پدر، خواهد ببرّد زلفکان چون کمندش را پسر حیران، که چون سازد گرفتاران بندش را
❈۱❈
پدر، خواهد ببرّد زلفکان چون کمندش را
پسر حیران، که چون سازد گرفتاران بندش را
کند کوتاه، دست از زلف و از لعل شکر خندش
نداند کاین دو هندو، پاسبانانند قندش را
❈۲❈
سپندش خال و دودش زلف و آتش، پرتو رویش
عبث بیدود میخواهی بر این آتش، سپندش را
نکرده هیچ ابرو خم به قطع زلف میماند
کمانداری که داد از دست ار پیچان کمندش را
❈۳❈
صبوحی آنقدر نگذاشت آن زلف تا برجا
که گیری یک شب و بوسی دو لعل نوشخندش را
کامنت ها