شاطرعباس صبوحی:سُرخ و بیجادهٔ رخ و تازه لب از باده و مست رفته از غایت مستی گل بادام از دست
❈۱❈
سُرخ و بیجادهٔ رخ و تازه لب از باده و مست
رفته از غایت مستی گل بادام از دست
مترشح غد و موزون قد و میگون لب و مست
جامه گلنار و کمر زرکش و ساغر در دست
❈۲❈
طرّهاش شعبدهباز و نگهش شهرآشوب
چشم بیمار و دو ابروی وی بیمارپرست
سر زلفش که به تحریک صبا رقصی داشت
هر قدم طبلهٔ مُشکی به سر توده شکست
❈۳❈
دیرگاه از می هوش آمد و بیمارم دید
گفت افسوس که بر دیده ره خوابت هست
گفتم از دست خیال تو، بخندید و بگفت
کامشب آیا هوس وصل نگارینت هست
❈۴❈
جستم از جای بصد شوق که آری آری
ای مبارک شب آنکس ز هجر تو برست
سرو قدّش بخرام آمد و با صد شفقت
بر سر کهنه لحافی که مرا بود نشست
❈۵❈
کرد تا وقت صباحم به صبوحی مشغول
ز اختلاط می و معشوق شدم بیخود و مست
کامنت ها