شاطرعباس صبوحی:عشق آمد دامن جانم گرفت شحنهٔ شوقم گریبانم گرفت
❈۱❈
عشق آمد دامن جانم گرفت
شحنهٔ شوقم گریبانم گرفت
عشوهای فرمود چشم کافرش
زاهد دین گشت و ایمانم گرفت
❈۲❈
رشته ای در کف ز زلف سر کشش
گرچه مشکل آمد آسانم گرفت
آفتابی گشت تابان در مهش
تحت و فوق و کاخ و ایمانم گرفت
❈۳❈
از شراره آه و برق سینه سوز
آتشی در خرمن جانم گرفت
بس ز گلها بیوفائی دیده ام
خیمهٔ گل از گلستانم گرفت
❈۴❈
چون صبوحی عاقبت لعل لبت
در میان آب حیوانم گرفت
کامنت ها