شاطرعباس صبوحی:دیده در هجر تو شرمندهٔ احسانم کرد بس که شبها گهر اشک به دامانم کرد
❈۱❈
دیده در هجر تو شرمندهٔ احسانم کرد
بس که شبها گهر اشک به دامانم کرد
عاشقان دوش ز گیسوی تو دیوانه شدند
حال آشفتهٔ آن جمع پریشانم کرد
❈۲❈
تا که ویران شدم آمد به کفم گنج مراد
خانهٔ سیل غم آباد که ویرانم کرد
شمّهای از گل روی تو به بلبل گفتم
آن تُنُک حوصله رسوای گلستانم کرد
❈۳❈
داستان شب هجران تو گفتم با شمع
آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد
کامنت ها