شاطرعباس صبوحی:دلبر به من رسید و جفا را بهانه کرد افکند سر به زیر، حیا را بهانه کرد
❈۱❈
دلبر به من رسید و جفا را بهانه کرد
افکند سر به زیر، حیا را بهانه کرد
آمد به بزم و، دید من تیره روز را
ننشست و رفت، تنگی جا را بهانه کرد
❈۲❈
رفتم به مسجد از پی نظارهٔ رخش
بر رو گرفت دست و، دعا را بهانه کرد
آغشته بود پنجهاش از خون عاشقان
بستن به دست خویش حنا را بهانه کرد
❈۳❈
خوش میگذشت دوش صبوحی به کوی او
بر جا نشست و، شستن پا را بهانه کرد
کامنت ها