شاطرعباس صبوحی:شام هجران مرا صبح نمایان آمد محنت آخر شد و اندوه به پایان آمد
❈۱❈
شام هجران مرا صبح نمایان آمد
محنت آخر شد و اندوه به پایان آمد
نفس باد صبا باز مسیحائی کرد
مگر از زلف خم در خم جانان آمد
❈۲❈
شکر ایزد که دگر بار، به کوری رقیب
دلبرم شاد رخ و خرّم و خندان آمد
عجبی نیست گرم از کرم پیر مغان
رنج راحت شد و هم درد به درمان آمد
❈۳❈
گر چه بسیار چشیدی ستم ز هر فراق
دلبر شاد به بزمت شکرستان آمد
ساقیا! ساغر لبریز از آن باده بده
که ز خمخانهٔ حق، هدیه به مستان آمد
❈۴❈
مطرب! آغاز کن آن نغمهٔ داوودی را
که ز الحان خوشش، جان به سلیمان آمد
مژده ای صدر نشینان صف میکده، باز
که صبوحی ز حرم مست و غزلخوان آمد
کامنت ها