شاطرعباس صبوحی:تا بوسه از آن لعل دلآرام گرفتم جانم به لبم آمد و، آرام گرفتم
❈۱❈
تا بوسه از آن لعل دلآرام گرفتم
جانم به لبم آمد و، آرام گرفتم
منعم مکن از دیدن قد و رخ و چشمش
من انس به سرو و گل و بادام، گرفتم
❈۲❈
ساقی! بر من قصهٔ جمشید چه خوانی
جمشید منم تا به کفم جام گرفتم
بدنام مخوان زاهدم از عشق، که تا من
در حلقهٔ عشّاق شدم، نام گرفتم
❈۳❈
سودای خوشی دوش به آن ماه نمودم
جان دادم و یک بوسه به انعام گرفتم
کامنت ها