شاطرعباس صبوحی:تا پریشان به رُخ آن زلف سمنساست تو را جمع اسباب پریشانی دلهاست تو را
❈۱❈
تا پریشان به رُخ آن زلف سمنساست تو را
جمع اسباب پریشانی دلهاست تو را
دست بردی به رخ از شرم و حریفان گفتند
که تو مو سایی و عزم ید بیضاست تو را
❈۲❈
همچو ترسابچگان عود و صلیب افکندی
یا حمایل زد و سو زلف چلیپاست تو را
قبلهٔ خلق بود گوشهٔ ابروی تو زان
کعبه و میکده و دیر و کلیساست تو را
❈۳❈
سرو را به تو چه نسبت، مه نو را چه نشان
قامتی مُعتدل و طلعت زیباست تو را
سر کوی تو بود محشر خونین کفنان
خود به بام آی اگر میل تماشاست تو را
❈۴❈
بتولاّت صبوحی به دو عالم زده پای
با چنین دوست بگو از چه تبرّاست تو را
کامنت ها