شاطرعباس صبوحی:غبار نیست که بر گرد عارض ترش است این گذشته پادشه حُسن گَرد لشکرش است این
❈۱❈
غبار نیست که بر گرد عارض ترش است این
گذشته پادشه حُسن گَرد لشکرش است این
نه خط غالیه سا دور عارض مهش است این
همای حُسن پریده است و سایهٔ پرش است این
❈۲❈
ستاده بر سر نعشم، گرفته دست به مژگان
که این قتیل نگاه منست و خنجرش است این
کتاب نیست که میخواند آن نگار به مکتب
کند حساب شهیدان خویش و دفترش است این
❈۳❈
نشان آبله دیدم به روی یار بگفتم
قسم به آیهٔ رحمت که اصل جوهرش است این
هزار مرتبه بر قبر من گذشت و نگفتا
که این شهید، شهید من است و مقبرش است این
❈۴❈
نظر در آینه کرد آن نگار رو با خود گفت!
خوشا به حال دل عاشقی که دلبرش است این
کامنت ها