شیوا فرازمند:بار سفر میبندم و تاریکی مطلق جهان را
❈۱❈
بار سفر میبندم
و تاریکی مطلق جهان را
میسپارم به چشمهای دریدهٔ روزگار
و بغض فروخوردهام را
❈۲❈
در سطرهای سپید میبارم
دستهایت را بده به من
باید برویم
باید برویم
❈۳❈
بار سفر ببند
باید برویم...
باید برویم و همسایهٔ آب و آفتاب شویم
بین خودمان باشد:
❈۴❈
انتهای این جاده
کوچهایست که به چشمهای تو میرسد...
بیا
با من بیا
❈۵❈
برسیم به چشمهای تو!
کامنت ها