شیون فومنی:بی ابرِچشمم آسمان اشکی ندارد من پاره پاره می شوم تا او ببارد
❈۱❈
بی ابرِچشمم آسمان اشکی ندارد
من پاره پاره می شوم تا او ببارد
صحرای مِه آلود مهتابم که مجنون
بر شانه های بید من سر می گذارد
❈۲❈
چونان انارم میوه ی پاییزی غم
دستان دلتنگی دلم را می فشارد
آیینه و من هر دو مأنوسیم لیکن
چشمت مرا حیران تر از او می شمارد
❈۳❈
نقشی نمی بندد خیالم جز تو ای عشق
دنیای من رویای شیرینی ندارد
وقتی نگاهم می کنی انگار موجی
این تشنه ماهی را به دریا می سپارد
❈۴❈
ای کاش می شد دست خونگرم نوازش
در خاکِ بغضم بذرِ اندوهی نکارد
شیون چنان رنگ فراموشی گرفتم
غم هم اگر بیند مرا خاطر نیارد
کامنت ها