شیون فومنی:وزید صاعقه - از من چه مانـد! - خاکستر وکنده ای که همه چشم سوز واشک آور
❈۱❈
وزید صاعقه - از من چه مانـد! - خاکستر
وکنده ای که همه چشم سوز واشک آور
خــزان , کشیــد نخ بخیـه کتابـم را
ورق ورق همـه برگم به باد رفت دگر
❈۲❈
گرفت شعله در آغوش قهر خویش مرا
پرنده ها همه بـا من شـدنـد خاکستر
پرنده های من آری_پرنده های جوان
پـر از غـرور پـریدن پر از سرور سفر
❈۳❈
هنوز لانه ی شان بوی دور دستان داشت
وآفتـاب زمستـان که مـیـزد آنجـا پـر
چـه بودم آه درختی به کـوه لم داده
برای صبـر زمستانی ام شکــوفه ظفـر
❈۴❈
شکست پشت و ندانستم از کجا خوردم
مـرا که بـود هـزاران هـزار سیـنه سپر
دریـغ و درد چه آسان به دست باد افتاد
نشـان عاشـقی ما_دو قلب و یک خنجر
❈۵❈
تو در وجود من آوخ!_چه گریه میکردی
امیــد زندگی ات بـود تــا دم آخــر
ولی مـن,آه بهـارم گذشتـه بود دگر
یکی دو هفتــه بیایــم مگر به کار تبر
❈۶❈
درخت من!_چه خلیلانه خرقه بر تن کرد
خوشا شگفتـی شولای تار و پود شـرر
دو آبـدانه,همیـن_بر مـزار من بارید
نداشـت آمــدن پیــک نو بهار - ثمر
کامنت ها