شیون فومنی:بلورْ زاد برفْ تن _ که جبهه می گشایـی ام عبور از چه کرده ای که شیشه می نمایـی ام
❈۱❈
بلورْ زاد برفْ تن _ که جبهه می گشایـی ام
عبور از چه کرده ای که شیشه می نمایـی ام
شراب گونه می زنــی ره تجــرد مـــرا
به تشنـه ی تبسمـی چه گرم می ربایـی ام
❈۲❈
نه خاک می تواندم به خـود کشد نه آسمان
پر از پرم چو قاصدک_تو,بال می گشایی ام
نسیم نرم دامنـت مــرا ز جای برده اسـت
اگر چــو خاک راه تو هوایـی ام هوایـی ام
❈۳❈
نه عطر آب می دهـم,نه بوی تند تشـنــگی
کجاست زادگاه من,کجایـی ام کجایـی ام!!
چه بند می گشایــی از قناری صـدای من
کـه تا بهار دیگری نمـی برد رهایــی ام!
❈۴❈
پس نگاه بدْبده, به ماه چشم بســتـه ام
بـه خـواب کشتزار من,شبی بیا طلایی ام
به هفت بند نای نی نهفته بغض مثـنـوی
بـدم چو روح مولوی به ساز همنوایی ام
❈۵❈
بـدم به خیزران من که بـی نوازش لبـت
به ناله از شکستنم به شیون از جدایی ام!
کامنت ها